شعر خوب بخوانید...

۱۶ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

پس از سال ها آمده ای

رو به رویم نشسته ای

و اشک میریزی

تو انگار نمیدانی

باران یکریز هم

هیچ ماهی روی خاک افتاده ای را

زنده نمیکند


#علیرضا_قاسمیان_خمسه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۲۰:۴۹
mojix

ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﺪﻥ

ﻋﺠﻠﻪ ﻧﮑﻦ

ﺗﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ

ﻣﺜﻞ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺍﻋﺪﺍﻣﯽ

ﻫﺴﺘﯽ

ﺷﺪﻥ

ﯾﺎ

ﻧﺸﺪﻥ ﺍﺕ

ﮐﻤﮑﯽ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ


"ﺁﺯﺍﺩ ﻧﻮﺭﻭﺯﯼ"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۰۱:۰۸
mojix

همکلاسی

چقدر دلتنگم

من برای آنروز که خروس خانه همسایه را بی جهت سنگ زدم

و کبوتر ها را ساعتی پر دادم

من هنوز در فکرم

روی بام خانه

زیر سقف آسمان میخوابم

و به فصل سرما

زیر کرسی به دعا می شینم

که خدایا امشب

آسمانت

برف سنگین به زمین هدیه دهد

و چقدر خوشحالم

وقتی با چکمه ی نو

روی برف ها به زمین می افتم

آخ که آنروزها را

در قماری

به امیدفردا

من چه آسان باخته ام



چه کسی می داند که چرا در غربت

خنده ای بر لب نیست ؟

من دگر یادم نیست آخرین بار چه زمان خندیدم

چه کسی می داند که چرا دیگر باز

در حیاط خانه ها حوضی نیست ؟

و برای یافتن چکمه ای نو

به کجا باید رفت ؟



چقدر زیبا بود

شوق رفتن به کلاس اول

درس بابا نان داد از کتاب آموختن

یادگاری روی نیمکت کندن

در کلاس منتظر زنگ تفریح بودن من در آن روز نمی دانستم

که سعادت یعنی

یک کشیده از معلم خوردن

کاش می توتنستم باز...

در میان جمعی

بی غرور گریه کنم

همکلاسی تو کجایی تو نمی دانی من

چقدر دلتنگم...



#امیر_امیری_مهین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۱
mojix

.

ما نوشتیم و گریستیم

ما خنده کنان به رقص برخاستیم

ما نعره زنان از سر جان گذشتیم...

کس را پروای ما نبود.

در دور دست مردی را به دار آویختند:

کسی به تماشا سر بر نداشت

ما نشستیم و گریستیم

ما با فریادی 

از قالب خود برآمدیم.



#احمد_شاملو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۹:۵۳
mojix

گفتم ز عشقبازی در کس نشان ندیدم

 زد بوسه بر لبانم گفتا نشانه با من

 

گفتم دلم چو مرغی ست کز آشیانه دور است

 دستی به زلف خود زد گفت آشیانه با من

 

گفتم ز مهربانان روزی گریزم آخر

 گفتا که مهربان باد اشک شبانه با من


#مهدی_سهیلی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۸
mojix
میخندم
همینطور میخندم اما
دلم شاد نمیشود،
چون شب
که اینهمه ستاره روشنش نمیکند
#معین_دهاز 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۷
mojix

اگر دری میان ما بود

می‌کوفتم

درهم می‌کوفتم

اگر میان ما دیواری بود

بالا می‌رفتم پایین می‌آمدم

فرو می‌ریختم

اگر کوه بود دریا بود

پا می‌گذاشتم

بر نقشه‌ی جهان و

نقشه‌ای دیگر می‌کشیدم

اما میان ما هیچ نیست

هیچ

و تنها با هیچ

هیچ کاری نمی‌شود کرد


#شهاب_مقربین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۱
mojix

چرا به روزنامه‌ها گفتم که دوستت دارم

چرا گفتم

چرا فکر نکردم

هر بار که نامت را می‌برند

دیواری در دلم فرو می‌ریزد

باد در شاخه‌ها می‌پیچد

و به رویا آسیب می‌زند.


#غلامرضا_بروسان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۰
mojix

تمام ترسم از این است 

که یک شب 

بخواهی که به خوابم بیایی و من

همچنان به یادت

بیدار نشسته باشم...!

.

.

.#سیدعلی_صالحی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۲:۳۲
mojix

دیدى

آرام ، آرام ، آرام…

دلمان به بى کسى

صدایمان به سکوت

چشمهایمان به تاریکى

عادت کرده اند…




#سیدعلی_صالحی

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۱:۵۴
mojix