شعر خوب بخوانید...

۱۳ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

دلتنگی

همچون کودکِ پابرهنه اى ست

در خیابانی پُر از هجمه ی اتومبیل ها

که هرگاه 

میخواهد عرض خیابان را طی کند

اتومبیلی با بوق ممتد از مقابلش عبور میکند و دلتنگی

هِی میماند

هِی میماند

و هِی میماند

پشتِ چراغِ قرمزی که نامش زندگیست ..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۰۱:۵۵
mojix

❄️

کاش اینجا بودی!

همین کنار خودم..

و من یادم می رفت

که خسته ام

خوابم

ویرانم…


#سیدعلی‌صالحی ‌

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۳
mojix



من هیچ‌کس را آن‌سوی دیوارها نداشته باشم شاید

اما

در این غروب کسالت‌بار

هیچ‌چیز به اندازه‌ی تلفنی از زندان

خوشحالم نمی‌کند

و مردی که اعتراف کند

گاهی

به جای آزادی

به من می‌اندیشد .




#رویا_شاه_حسین_زاده



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۵ ، ۰۲:۵۰
mojix


همه لرزش دست و دلم

از آن بود

که عشق پناهی گردد

پروازی نه، گریز گاهی گردد

آی عشق آی عشق

چهره آبی‌ات پیدا نیست

و خنکای مرهمی بر شعله زخمی

نه شور شعله بر سرمای درون

آی عشق آی عشق

چهره ی سرخت پیدا نیست

غبار تیره تسکینی بر حضور ِ وهن

و دنج ِ رهایی بر گریز ِ حضور،

سیاهی بر آرامش آبی

و سبزه ی برگچه بر ارغوان

آی عشق آی عشق

رنگ آشنایت پیدا نیست...


#احمد_شاملو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۰۱:۲۳
mojix

دیدم او را آه بعد از بیست سال 

گفتم این خود اوست؟ یا نه دیگری‌ست 

چیزکی از او در او بود و نبود 

گفتم این زن اوست؟ یعنی آن پری‌ست؟ 


هر دو تن دزدیده و حیران نگاه 

سوی هم کردیم وحیران‌تر شدیم 

هر دو شاید با گذشت روزگار 

در کف باد خزان پرپر شدیم 


از فروشنده کتابی را خرید 

بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد 

خواست تا بیرون رود بی اعتنا 

دست من در را برایش باز کرد 


عمر من بود او که از پیشم گذشت 

رفت و در انبوه مردم گم شد او 

باز هم مضمون شعری تازه گشت 

باز هم افسانه‌ی مردم شد او 




حمید مصدق

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۵ ، ۱۹:۵۰
mojix

اگر

مسیرت به من نمیخورد

زندگی

ساده تر بود

هم برای تو

هم برای شعرهایم

 

اگر ندیده بودمت

هر روز 

مجبور نبودی

شعری از ،برگرد،،نرو،،، بمان

بخوانی


پیچاره من

بیچاره تو

بیچاره شعرهایم...


#امیر_اخوان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۵ ، ۰۰:۵۲
mojix

چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوری‌ات آزمونِ تلخِ زنده‌به‌گوری!

چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم!

بر پُشتِ سمندی

گویی

نوزین

که قرارش نیست.

و فاصله

تجربه‌یی بیهوده است.


احمد شاملو



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۲:۳۱
mojix

اگر روزی بمیرم

تمام کتاب هایی را که دوست دارم

با خودم خواهم برد

قبرم را از عکس کسانی که دوستشان دارم پر خواهم کرد

و خوشحال از اینکه اتاق کوچکی دارم

بی آنکه از آینده وحشتی داشته باشم

دراز می کشم

سیگاری روشن می کنم

وبرای همه دخترانی که دوست داشتم آغوششان بکشم

گریه می کنم

اما درون هر لذت، ترسی بزرگ پنهان شده است

ترس از اینکه

صبح زود کسی شانه ات را تکان بدهد و بگوید:

«سابیر بلند شو باید برویم سر کار!»


#سابیر_هاکا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۰۲:۲۰
mojix

بعضی از چیز ها

تنها از دور ظاهر آرام و زیبا دارند

و انسان

برای نزدیک شدن به آنها نباید پافشاری کند

مثل عشق 

سیاست

و مهاجرت...

من بر آسمان خراش ها

پرنده های مهاجر زیادی دیده ام

که چشم هایشان پر از اشک بود!

 

 

#سابیر_هاکا

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۸
mojix

هنوز دلتنگ تو ام

به خاطر همه حرف هایی که نگفتیم

به خاطر سطری که پاک کردم

به خاطر نام تو

که شعر برای همه باشد

که چاله

آهو را بِپَرانَد

هزاران تابلو را زیبا کند

#معین_دهاز 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۲۲:۵۲
mojix