شعر خوب بخوانید...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۵۰ ب.ظ

دیدم او را آه بعد از بیست سال 

گفتم این خود اوست؟ یا نه دیگری‌ست 

چیزکی از او در او بود و نبود 

گفتم این زن اوست؟ یعنی آن پری‌ست؟ 


هر دو تن دزدیده و حیران نگاه 

سوی هم کردیم وحیران‌تر شدیم 

هر دو شاید با گذشت روزگار 

در کف باد خزان پرپر شدیم 


از فروشنده کتابی را خرید 

بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد 

خواست تا بیرون رود بی اعتنا 

دست من در را برایش باز کرد 


عمر من بود او که از پیشم گذشت 

رفت و در انبوه مردم گم شد او 

باز هم مضمون شعری تازه گشت 

باز هم افسانه‌ی مردم شد او 




حمید مصدق

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۲۲
mojix

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی