شعر خوب بخوانید...

جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۰ ب.ظ

«ایستگاهِ مترو»


دشوار نبود

شناختن تو

حتا در شلوغیِ مترو.


گویی خدا فشار داد دگمه ی pause را

و یخ بست

خنده بر لبان کودکی

که دست در دستِ مادرش

به سمت باجه ی بلیت می رفت.

فیکس شد تف بیرون پریده

از دهان سربازی خواب زده،

قطع شد صدای مردی که در گوشی موبایل

ناسزا می گفت به شریکش،

از حرکت ماندند تمام دانشجویان

کارمندان و کارگران

و ازدحام ایستگاه 

از تپش افتاد.

حتا ترمز گرفت قطاری که می گذشت!


تنها تو قدم بر می داشتی همچنان

و من می شنیدم ضرب قدم هایت را.

همان صدایی که عمری 

آشناتر بود

از صدای نفس هایم برای من.


تو همان بودی

آمیزه ای از مینیاتورهای مکتبِ هرات

ترانه های فرانک سیناترا

و قهوه های کافه نادری.

تلفیقی از زن و زندگی من!


لبخند زدی و 

چال های گونه ات هنوز

زیباترین دلیل سرودن بود.


نه!

دشوار نبود شناختن تو

حتا در شلوغی مترو. 


#یغما_گلرویی


از مجموعه ی باران برای تو می بارد 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۱۹
mojix

نظرات  (۱)

بسیار زیبا

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی