دیدى
آرام ، آرام ، آرام…
دلمان به بى کسى
صدایمان به سکوت
چشمهایمان به تاریکى
عادت کرده اند…
#سیدعلی_صالحی
دیدى
آرام ، آرام ، آرام…
دلمان به بى کسى
صدایمان به سکوت
چشمهایمان به تاریکى
عادت کرده اند…
#سیدعلی_صالحی
«ایستگاهِ مترو»
دشوار نبود
شناختن تو
حتا در شلوغیِ مترو.
گویی خدا فشار داد دگمه ی pause را
و یخ بست
خنده بر لبان کودکی
که دست در دستِ مادرش
به سمت باجه ی بلیت می رفت.
فیکس شد تف بیرون پریده
از دهان سربازی خواب زده،
قطع شد صدای مردی که در گوشی موبایل
ناسزا می گفت به شریکش،
از حرکت ماندند تمام دانشجویان
کارمندان و کارگران
و ازدحام ایستگاه
از تپش افتاد.
حتا ترمز گرفت قطاری که می گذشت!
تنها تو قدم بر می داشتی همچنان
و من می شنیدم ضرب قدم هایت را.
همان صدایی که عمری
آشناتر بود
از صدای نفس هایم برای من.
تو همان بودی
آمیزه ای از مینیاتورهای مکتبِ هرات
ترانه های فرانک سیناترا
و قهوه های کافه نادری.
تلفیقی از زن و زندگی من!
لبخند زدی و
چال های گونه ات هنوز
زیباترین دلیل سرودن بود.
نه!
دشوار نبود شناختن تو
حتا در شلوغی مترو.
#یغما_گلرویی
از مجموعه ی باران برای تو می بارد
مرا ترجیح بده
به قدم زدن و غرق شدن در موسیقی
به خندیدن؛
رقصیدن؛
مرا ترجیح بده به این کتاب ها
به داستان ها؛
به نشستن و از باران گفتن ...
مرا ترجیح بده !
به لذت استشمام عطر اقاقی ها
به تماشای غروب
به بافتن رویا
مرا ترجیح بده به زندگی
به خواب به مهتاب
مرا به همه ی دنیا ترجیح بده
من ارزشش را دارم !
تنها منم که تو را بدون مرز
بدون حد
بدون قانون دوست دارم !
مرا ترجیح بده به خواندن همین جملات ....
#حامد_نیازی
در جوخه های اعدام
پس از شنیدن فرمان "آتش "
سربازی زودتر از همه شلیک میکند
سربازی دیرتر
ودیگر سربازها، درمیان این دو
قسم به مکث،،
به اختلاف زمانی میان دو شلیک
ما همه سربازیم
آن که زودتر ماشه میچکاند
جلاد
آن که دیرتر شلیک میکند
عاشق
و مابقی مٱموریم
گاهی اما یکی
اسلحه اش را
به سمت دهانی نشانه می رود
که فرمان آتش داده است
اوست که تنهاست.....
#حسن_آذری
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی دانم چه کار کنم
مثل پرنده ای لالم
که می خواهد آواز بخواند و نمی تواند.
به هوای دیدنت
در قاب پنجره ها قد می کشم
نیستی
فرو می ریزم
مثل فواره ای بر سر خودم
زیر آوار خودم می مانم در گوشه ی اتاق
ای انار ترک خورده بر فراز درخت
من دستی کوتاهم
من پرنده ای بی بالم
ای آسمان دور دست!
از تو محرومم
آنگونه که دهکده از پزشک
کویر از آب
لاک پشت از پرواز
اندوه ها در من شعله ور است و
ابر ها در من در حال بارش
نیمی آتشم
نیمی باران
اما بارانم ، آتشم را خاموش نمی کند.
گرفتار ناتوانی های خویشم
رودی کوچکم
گرفتار باتلاق.
من تو را دوباره کی خواهم دید
ای پرنده ی مسافر
از کجا معلوم که دوباره برگردی؟
راه ها باز است
آفتاب می تابد
اما من
حسرت راه رفتنم در پای فلج
گرسنه ای هستم
که نانم را
جای ماه بر سینه ی آسمان چسبانده اند.
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی دانم چه کار کنم
آرام می گریم
حال آدمی را دارم
که می خواهد به همسر مرده اش تلفن کند
اما نمی کند
چرا که به خوبی می داند
در بهشت گوشی ها را بر نمی دارند
#رسول_یونان
تو زیبا بودی
چون ماه کوچه و بازار
پر رمز و راز
چون آبی که در شب میگذرد
در زندگی دیده میشدی
چون شاخه ای که از آب بیرون میزند
دیده میشدی
در تو انگار چیزی بود که برق میزد
و طلا را از مس جدا میکرد
#غلامرضا_بروسان